یک. بارها آمدم بنویسم اما نشد. اینروزها خیلی خستهام. همانقدر که دلم میخواهد از خانه بروم بیرون، همانقدر به ماندن در خانه عادت کردم و تنها چیزی که بین این دو عایدم شده خستگی است؛ خستگی، بیحوصلگی، بیانگیزگی! دستودلم به هیچ کاری نمیرود حتی نوشتن. با وجود این اوضاع، با وجود فروپاشی رویاها، مطمئنم وقتی به پیری رسیدیم قرار است مثل شهریار نالهٔ «از زندگانیام گله دارد جوانیام/ شرمندهٔ جوانی از این زندگانیام» سر بدهیم. :)
اگر در جامعه ی اسلامی نماز در جایگاه شایسته ی خود قرارگیرد، همه ی ... بازدید : 702
سه شنبه 29 ارديبهشت 1399 زمان : 12:23