کتاب را باز میکنم و شروع میکنم به خواندن. هنوز چندخط نخواندهام که حواسم از کلمات حسین پاینده جدا میشود و میدود پی خودم. چندروزی است ریههایم حالت عجیبی دارند. نمیتوانم قاطعانه بگویم اما یکچیزی شبیه خارش است و وقتی نوشیدنی گرم میخورم برای مدت کوتاهی این احساس ترکم میکند. باخودم فکر میکنم آیا بیاحتیاطی کردهام؟ چیزی به ذهنم نمیرسد. علائم دیگری ندارم و نمیتوانم به کرونا مشکوک شوم. مادر میگوید احتمالا حساسیت فصلی است. با خودم فکر میکنم آیا من تا بهحال به هوای بهار حساسیت داشتهام؟ باز هم چیزی به ذهنم نمیرسد. خودم را روی صندلی رها میکنم و نفس عمیق میکشم. نباید به این احساس عجیب فکر کنم. چندوقت پیش هم همین حال به من دست داد و بعد از دو-سهروز خوب شد. سرم را میگذارم روی شانهٔ صندلی. یکچیز سبز از لای پرده، نگاهم را میکشاند سمت خودش. دستم را دراز میکنم و پرده را جمع میکنم. درخت کوچک انار پشت پنجرهٔ اتاقم! لبخند میزنم. فارغ از هیاهوی دنیا و ناگواری اینروزها، او دوباره لباس سبز و برگبرگش را به تن کرده و دلبری میکند؛ گاهی با نسیم میرقصد، گاهی میشکفد، گاهی میخندد. دیدن او برایم یادآور امید است؛ امید اینکه بالاخره روزهای خوب از راه میرسد، بالاخره پس از این زمستان کشآمده، بهار از راه میرسد، بالاخره «ریشههای ما به آب/ شاخههای ما به آفتاب میرسد/ ما دوباره سبز میشویم.»۱
مجموعه کامل سریال افسانه 3 برادر بازدید : 1419
چهارشنبه 9 ارديبهشت 1399 زمان : 23:25